من و تنهایی و وبلاگ


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/6ساعت 11:30 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/7/6ساعت 11:28 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |

 

کیف معلم

همیشه هر گاه کودکی دبستانی بودم

یادم نمی رود که چقدر عاشق زل زدن به کیف معلمم بودم....

دوست داشتم لحظاتی حتی کوتاه آن را بر دوش کوچک و نحیفم اندازم....وقدری احساس کنم  که بزرگ شدم...

وحالا من امده ام  مدرسه...

اما نه مثل آن کودک بازیگوش .....مانند آن معلم دوران کودکی ام

آمده ام و این بار این منم که به کیفهای رنگارنگ روی نیمکتها می نگرم...

من در رنگین کمان این شوق محو می شوم ...و در دل آرزوی آن روز ها را دارم...

آرزوی عروسک معصومی که بر بند کیفم آویزان بود.وهمیشه ی خدا همراه من بود....

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/1ساعت 8:5 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |

تنهایی

من می دانم...

اما تو میدانی؟

از من سوالی پرسیدی و من 

تنها سکوت کردم....

سکوت عشق.........

و تو نمی دانی که سکوت عشق کلامی پر از واژه است....

واژه هایی آرام و آبی 

lمن می دانم ...اما تو میدانی؟

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/1ساعت 6:56 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |

 نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.



نوشته شده در یادداشت ثابت - پنج شنبه 91/6/31ساعت 8:9 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |

<   <<   76   77   78   79   80   >>   >

 Design By : Pichak