من و تنهایی و وبلاگ
در تــو صیـادی است بــا آب و دانه؛
و هزار چـاقوی تیـز؛
و در مــن حمــاقـتــی گنـجشک وار؛
کــه آســوده می کشــانـد بـــر بــام تـــو . . .
آقا کارت دعوت تولدت هنوز به دستم نرسیده ...
.
.
.
.
.
من هنوز منتظرم
در تلـــاطــم زنـدگـــی، قطب نمایــم گیــج می زنـد؛
چــه فرقــی می کند، شمــــال باشـــم یا جنوب!
همـــه جـــا شـــرقی ام . . .
دردی نداشتم که شفارابه من دهی
زخمی نداشتم که دوا رابه من دهی
از صافی تمام صفوفت گذر بده
من صاف نیسم که صفارابه من دهی
یا زائری که گریه کند از صمیم دل
تاکه برات کرببلا را به من دهی
گهگاه از عنایتتان میزنم قلم
تا پای شعر مهر رضا رابه من دهی
وقتی مقام شاه و گدا پیشتان یکی است
شادم اگر مقام گدا را به من دهی
ای خاک بر سرم که لیاقت نداشتم
گرد و غبار صحن وسرا را به من دهی
زاغ سیاه را چه به آن گنبد طلا
یا خواهد از تو صوت ونوا را به من دهی
تکلیف روشن است بسوز ای خیال خام
یک جلوه میشود که خدا را به من دهی
دل خوش نموده ام که شدم شاعر شما
دعبل نبوده ام که عبا را به من دهی
همچون سگان درگهتان زوزه میکشم
شایسته است که بوی غذا را به من دهی؟
من با امید عفو به این خانه رو زدم
نه آنکه تو سزای خطا را به من دهی
Design By : Pichak |