سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و تنهایی و وبلاگ

کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟
که چنین گاه به گاه
میسرانی بر چشم.... غزل داغ نگاه !
می سرایی از لب.....شعر مستانه آه !

راز زیبایی مژگان سیاه
در همین قطره لغزنده غم ....پنهان است !
و سرودن از تو
با صراحت ! بی ترس ! .... باز هم کتمان است
!

کاش میدانستم ... به چه می اندیشی ؟؟؟

رنج اندوه کدامین خواهش
نقش لبخند لبت را برده ؟؟؟

نغمه زرد کدامین پاییز ...
غنچه قلب تو را پژمرده ؟؟؟؟

کاش میدانستی .... به چه می اندیشم ؟
که چنین مبهوتم ....
من فقط جرعه ای از مهر تو را نوشیدم !!!
با تو ای ترجمه عشق "خدا" را دیدم !!!

آه ای میکده ام !!!
گاه بیداری را
از من و بیخبری هیچ مخواه !
که من از مستی خود هشیارم !

کاش میدانستی ... به چه می اندیشم !!!
کاش میدانستی!!!!
کاش ...

 

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 89/2/12ساعت 9:53 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |

 

 

سار هنگام زاد آوردن               می گریزد زجوجه پروردن

 

می نهد با هزار مکر و هنر        تخم در آشیان مرغ دگر

 

وان دگر بی خبر ز ترفندش       تربیت می کند چو فرزندش

 

عشق را این نظام و آیین است     راز کار معلمی این است

 

نسلی از شوق پرورش دادن      سیرش از خون دل خورش دادن

 

تا زسعیت چو توشه برگیرد         زآشیان تو بال و پر گیرد

 

ای که عمری کنی چنین آباد       رنج بی مزد و منتت خوش باد

 

 

حمیده جان روزت مبارک.


نوشته شده در شنبه 89/2/11ساعت 10:45 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |

 


گنجشک با خدا قهر بود…….روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت .



فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:



می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم



که دردهایش را در خود نگاه میدارد…..



و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.



فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب



به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.



گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه



بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟



چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟



و سنگینی بغضی راه کلامش بست.



سکوتی در عرش طنین انداخت فرشتگان همه سر به زیر انداختند.



خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.



آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.



گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.



خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم



و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود.



ناگاه چیزی درونش فرو ریخت



های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.



 





 



 



نوشته شده در پنج شنبه 89/2/9ساعت 12:45 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |

 

سلام مهربانم........

همسر عزیز تر از جانم

مصطفی جان 

دستانم گرمی دستانت را می خواهد پس دستانم را به تو میدهم

قلبم تپش قلبت را می خواهد پس قلبم را به تو میدهم

چشمانم نگاه زیبایت را می خواهد پس نگاهم از آن توست

عشقم تمامی لحظات تو را می خواهند وبرای با تو بودن دلتنگی میکنند

دل من همانند آسمان ابری از دوری تو ابری است

درخشش چشمانم همانند خورشید درخشان انتظار چشمانت را می کشند

پس بدان اگر پروانه سوختن شمع را فراموش کند من هرگزفراموشت نخواهم کرد.

عاشـــــــقـــــــــانـــــــه دوســــــتت خواهــــــــــم داشـــــــــــت.

 

 

[تصویر: 1254557162_16936_2bbfa9aadb.gif]

 

 

 

 

 

    .

 

 

 

 

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/2/9ساعت 12:45 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |


درباره مجنون


به نام او که نامش درمان دلهای خسته و یادش شفای قلبهای شکسته و معرفتش معراج عارفان است.

اینجا پر از حضور تو ، اما تو نیستی

زیبای پشت پرده نشسته تو کیستی؟

ای کاش لابلای درختان،
تو مثل سرودر پیش چشم های دل من بایستی


بیچاره آنکه روی گلت را ندیده است
بیچاره من که مشتاق تر شدم


از دست عشق حال خراب مرا ببین:
در خانه ام نشسته ام و مجنون ودر به در شدم ..

مرا این آرزو باشـــدکه یکــدم
نهم صورت بخاک پای مهدی(عج)

سفـرکردم به عشـق کوی جانان

به عشق اویکباره گشتم
مجنون مهدی(عج)


آسمان دلم ابری و چشم هایم بارانی است. بالهای خیالم شکسته و پرواز برایم مقدّر نیست. کاش آفتاب صبر با دلم آشتی می کرد، کاش باز هم غنچه های لبخند در باغچه هایم باز می شد و کاش فرهنگ لغت با واژه ی ظهور تو آغاز می شد بی هدف از کوچه ها و خیابان ها می گذرم و جز صدای خسته ی گام هایم بر روی برگ های خشک دیگر آوازی به گوشم نمی رسد. در داخل سینه ام مرغ جوانی بال بال می زند گویا او هم مانند من دیگر رمقی برای انتظار ندارد.

ای مهربانم، ای که جانم فدایت باد، ای همدم وجودم و ای معشوقه زیبا جمالم، ای مظهر عشق، ای اسوه ی ایمان و ای پادشه خوبان، ای ساقی دلهای عطش زده ای مشتاقان، ای همه وجود من ای همیشه پیروزم و ای بهترینم.
خاک پایت توتیای چشمم بیا که دلم دیگر طاقت ندارد.

میدانیم دلت را شکسته ایم !!
باورت نداریم ....
وگر نه می آمدی ..

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام را برای تو می نویسم ...
گرچه خود مرا می شناسی ومی دانی درکجایم
درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی هایم قدم بگذار!
خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو!
کلبه ی غریبی ام را پیدا می کنی،
کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای انتظار!
درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خیس پنجره برو!
حریر غمش را کنار بزن!این همه بهانه ازغم توست...تو!
آنگاه مرا دریاب که سخت محتاج توام ارباب

نوشته شده در پنج شنبه 89/2/9ساعت 12:45 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |

<      1   2   3   4   5   >>   >

 Design By : Pichak