من و تنهایی و وبلاگ
غزل، غزال خیال است، می گریزد زود
نفس، نوای حضور است، در حضورت بود
به چشم گرچه بگفتم بخواب، فردا هست
درون چشم تو امشب هزار بار بغنود
اگر به تازیانه ی گیسوت حد زنند بسم الله
من از شراب لبانت همیشه مست و کبود
تو سرو قد چمن آرای محفلم بودی
بیا که باغ و چمن بی تو این دلم فرسود
مگر نه عشق گناهی بزرگ می باشد
تو قصد کن به قصاص و من و شب موعود
مطلبی دارد دلم با چنگ گویم یا سه تار
رخش را بستن توانم، دل کنون باشد تتار
بسته ی تاری شدم کش بند بندم جان گرفت
حال با این جان تازه من چه گویم ای سوار
گویی اکنون صبر کن وقتش فرا خواهد رسید
من که در صبر انگبینم، دل نموده انتحار
سالها مستوری و گویند تاب ناوردی از آن
ای پری رو ثابتش کن، چهره بنما پرده دار
تار گیسویت مگر از آن گل صد برگ بود
وه چو افشان می نمایی، دل از آن بو بی قرار
تا کی از ساقی و کوثر داستان ها بشنویم
تو بیا و زنده کن وصف مرام آن تبار
ما که معذوریم ای هاتف بگو از قول ما
درد را برریز ای حاجی که دل گشته دچار
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّةِ عَلَیْهِمُ السَّلاَم
سلام
یادمان نرود همچنان ، کسی چشم انتظار است.
هرچقدر بهترین روز عالم باشه ... اگه تو نیایی..؟
حتی بهترین روز زندگی باشه ،شادترین و مسرورترین روز هم باشه ....اگه تو نیایی؟
این دوری و غم بزرگ رو نمیشه تحمل کرد... اگه تو نیایی!
چه کنم اسیرم ...
رها نشدم ...
سنگینم ...
پراز بغضم ...
خسته ام...
شرمنده ام آقا...
------------------------------------
جای تو خالیست ای کاش می آمدی
کدوم لحظه ؟؟؟
همون لحظه ای که امام حسین علیه السلام در حدود خیمه ها بود و از دور چشم دوخته بود به شریعه فرات و منتظر عباس علیه السلام بود که با مشک پر آب برگرده ....
می دونم حتما یوسف فاطمه سلام الله علیها هم چشم دوخته ببینه یارانش کی تکمیل میشن ...!
هی به اون دوردست ها نگاه میکنه تو دلش میگه :
من هم شما رو تا یه جایی آوردم ... بعدش رو خودتون برید ...ولی منتظرم که بر گردید!!!
از دور هواتونو دارم ...
کی بر میگردن !؟!
کی میاید !؟!
سلام
کمی خسته ام ؛ می نویسم
ولی شاید با بغضی بنویسم که صدای هق هق آن ، در کوچه های انتظار آشنای توست
زمان در گذر است ...
عمر شتابان مرا به وادی بادیه نشینان فراق های دلتنگی ، میکشاند
افسوسی توام با آه ...
چشمانم می لرزد
اشکهایم لغزان لغزان روانه است ...
سخت بی قرارم ...
یادم افتاد که بگویم :
بی قراری هایم شده کوله باری از درد و خستگی این زمان
این زمان جانکاه ،فرسود مرا !
دلم ...
دلم به سادگی بی قراری هایم بغض میکند و "میسوزد"...
قرارت هر زمان که نزدیکم میکند بی قرارم میکند .... و "میسوزم"
بغضم پر از هوای آمدن است
نی و نایم ،صدای آمدن است
یادت باشد... خسته ام...
Design By : Pichak |