من و تنهایی و وبلاگ
یکرنگ که باشی،
زود چشمشان را میزنی،
خسته میشوند از رنگ تکراریت،
این روزها دوره ی رنگین کمان هاست…
نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 91/9/14ساعت
2:7 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |
به مونالیزا بگید اگه چیزی هست بگه ما هم بخندیم ...
والاااااااااا:دی
نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 91/9/14ساعت
2:6 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |
آدم از یـــه جـــایـــی بـــه بــعـــد.....
دیـــگه حـــالـــش خــــوبـــ نـــمـــیـــشــــه ....
نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 91/9/14ساعت
2:4 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |
به سیـم آخر…
ساز میزنم امشب…!
به کوری چشم دنیا….
که ســــاز مخالـف میزند…
با من….!!!!!!
نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 91/9/14ساعت
2:3 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |
باز این دل سرگشته من
یاد آن قصه شیرین افتاد:
بیستون بود و تمنای دو دوست.
آزمون بود و تماشای دو عشق.
در زمانی که چو کبک ،
خنده میزد "شیرین"
تیشه میزد "فرهاد"!
نه توان گفت به جانبازی فرهاد : افسوس...
نه توان کرد ز بیدردی "شیرین" فریاد
کار "شیرین" به جهان شور برانگیختن است!
عشق در جان کسی ریختن است!
نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 91/9/14ساعت
2:2 صبح توسط حمیده نظرات ( ) |
Design By : Pichak |