من و تنهایی و وبلاگ

 

کیف معلم

همیشه هر گاه کودکی دبستانی بودم

یادم نمی رود که چقدر عاشق زل زدن به کیف معلمم بودم....

دوست داشتم لحظاتی حتی کوتاه آن را بر دوش کوچک و نحیفم اندازم....وقدری احساس کنم  که بزرگ شدم...

وحالا من امده ام  مدرسه...

اما نه مثل آن کودک بازیگوش .....مانند آن معلم دوران کودکی ام

آمده ام و این بار این منم که به کیفهای رنگارنگ روی نیمکتها می نگرم...

من در رنگین کمان این شوق محو می شوم ...و در دل آرزوی آن روز ها را دارم...

آرزوی عروسک معصومی که بر بند کیفم آویزان بود.وهمیشه ی خدا همراه من بود....

 


نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 91/7/1ساعت 8:5 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |


 Design By : Pichak