من و تنهایی و وبلاگ
سلام
کمی خسته ام ؛ می نویسم
ولی شاید با بغضی بنویسم که صدای هق هق آن ، در کوچه های انتظار آشنای توست
زمان در گذر است ...
عمر شتابان مرا به وادی بادیه نشینان فراق های دلتنگی ، میکشاند
افسوسی توام با آه ...
چشمانم می لرزد
اشکهایم لغزان لغزان روانه است ...
سخت بی قرارم ...
یادم افتاد که بگویم :
بی قراری هایم شده کوله باری از درد و خستگی این زمان
این زمان جانکاه ،فرسود مرا !
دلم ...
دلم به سادگی بی قراری هایم بغض میکند و "میسوزد"...
قرارت هر زمان که نزدیکم میکند بی قرارم میکند .... و "میسوزم"
بغضم پر از هوای آمدن است
نی و نایم ،صدای آمدن است
یادت باشد... خسته ام...
نوشته شده در سه شنبه 89/2/21ساعت
3:53 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |
Design By : Pichak |