سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و تنهایی و وبلاگ

http://ayaydon1.blogfa.com/

 

من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم... 
چنان که از قفس هم، دو یاکریم به هم 
از آن دو پنجره، ما خیره می شدیم به هم 

به هم شبیه، به هم مبتلا، به هم محتاج 
چنان دو نیمه ی سیبی که هر دو نیم به هم 

من و توایم دو پژمرده گل میان کتاب 
من و توایم دو دلبسته از قدیم به هم 

شبیه یکدگریم و چقدر دلگیر است 
شبیه بودن گل های بی شمیم به هم 

من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هم 
من و تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم 

بیا شویم چو خاکستری رها در باد 
من و تو را برساند مگر نسیم به هم 

فاضل نظری
**********

 

حرف های دلــــ...! 

 

خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد 

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت 
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد؟ 

چه می کنی اگر او را که خواستی یک عمر 
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد... 

رها کنی، برود، از دلت جدا باشد 
خبر به دورترین نقطه ی جهان برسد 

گلایه ای نکنی بغض خویش را بخوری 
که هق هق تو مبادا به گوششان برسد 

خدا کند که... نه! نفرین نمی کنم که مبادا 
به او که عاشق او بوده ام زیان برسد 

خدا کند فقط این عشق از سرم برود 
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد...
**************************

 

شب های جنون من...


از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب 
شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب 
پشت ستون سایه ها روی درخت شب 
می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب 
ای ماجرای شعر و شب های جنون من 
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب 
می دانم آری نیستی اما نمی دانم 
بیهوده می گردم به دنبالت چرا امشب 
هرشب تو را بی جستجو می یافتم اما 
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تورا امشب 
هرشب صدای پای تو می آمد از هر چیز 
حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب 
ها! سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف ! 
ای کاش می دیدم به چشمانم خطا امشب 
امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه 
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب 
گشتم تمام کوچه ها را یک نفس هم نیست 
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب 
طاقت نمی یارم تو که می دانی از دیشب 
باید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب
*******************************

تقویم بی بهار 
طبیبان بر سر بالین من گویند: 
که امشب تا سحر این عاشق دیوانه می میرد 
دلم در سینه می سوزد 
تو را نادیده می میرم 
حدیث آرزوهایم همه ناگفته می ماند
***************************

وقتی بیا که حـــــوصله ی غنچه تنگ نیست 
بی حـــرمتی به ساحــت بزرگان قـــشنگ نیست 
باور کنـــــید پاسخ آئـــــــینه ســـــــنگ نیــــست 

سوگـــــــــــند می خــــورم به مــــرام پرنـــدگان 
در عــرف ما ســـزای پریـــدن تفـــــــنگ نیست 

با برگ گـــــــل نوشـــــــته به دیــــــــوار باغ ما 
وقتــــی بیـــا که حـــوصله ی غـنچه تنگ نیست 

در کــــــــارگـــاه رنـــگــرزان دیـــــــار مـــــــا 
رنـــــــگی بـــرای پـــوشــــش آثــار ننگ نیست 

از بــــــــردگــی به مقــــام بلالـــی رســـــیده اند 
در مــــکتــبــی که عــزت انسان به رنگ نیست 

دارد بهــــــــــــار مـــی گذرد با شتاب عمــــــــر 
فکــــــــری کنیـــد فرصت پلــــکی درنگ نیست 

وقتـــــی کــه عـــــــاشقانه بنـــوشی پیــــــالــه را 
فــــــــــــرقی میــان طـعم شراب و شرنگ نیست 

تنــــــــها یکـــی به قلـــــــه ی تاریـــــخ مـی رسد 
هــــــــر مـــرد پاشکســــته که تیمـور لنگ نیست
*************************************

 بگذار بمیرم 
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم 
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم 

یک قطره آبم که در اندیشه دریا 
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم 

یاچشم بپوش از من و از خویش برانم 
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم 

از زندگی بی تو گریزانم و بیزار 
آنقدر که بگذار بمیرم که بمیرم 

این کوزه ترک خورده چه جای نگرانی ست 
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
**************************

غافل از اینکه تیره شب ما سحر نداشت...


یا رب ز بخت ماست که شد ناله بی اثر 
یا هرگز آه و ناله و زاری اثر نداشت 

زان بی نشان ز هر که نشان جستم ای عجب 
دیدم چو من ز هیچ نشانی خبر نداشت 

گفتم علاج غم به دعای سحر کنم 
غافل از اینکه تیره شب ما سحر نداشت 

دردا که دوش طاعت سی سال خویش را 
دادم به می فروش به یک جرعه برنداشت 

دنیا و آخرت همه دادم به عشق و بس 
شادم که این معامله یک جو ضرر نداشت 

گر ترک عشق کرد صفایی عجب مدار 
بیچاره تاب محنت از این بیشتر نداشت
****************************

 

بیراهه ها... گاهی مسیر جاده به بن بست می رود 
گاهی تمام حادثه از دست می رود 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند 
در راه هوشیاری خود مست می رود 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست 
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود 

اول اگر چه با سخن از عشق آمده 
آخر خلاف آنچه که گفته ست می رود 

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند 
وقتی غبار حادثه بنشست می رود 

اینجا کسی برای خودش حکم می دهد 
آن دیگری همیشه به پیوست می رود 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست 
تیری ست بی نشانه که از شست می رود 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند 
اما مسیر جاده به بن بست می رود 

هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ 
بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود...
*****************************


نوشته شده در یادداشت ثابت - شنبه 93/2/21ساعت 5:47 عصر توسط حمیده نظرات ( ) |


 Design By : Pichak